ديفـال مستـراح
And God has the ability to cum over anything and anyone
سه‌شنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۹
گشت ارشاد
- چه غلطی دارين ميکنين اينجا؟
- داريم فعل خواستنو صرف ميکنيم جناب سروان!
- سر و صدا نکنين. آروم درستونو بخونين.
- چشم.
یکشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۹
هاله ی نور
آقا؟ شمام حتماً قصّه ی اون زنه رو که هر روز رو کلّه ی پيغمبر "خاکروبه" ميريخت و يکی دو روز نريخت و پيامبر نگرانش شد و آمارشو گرفت گفتن مريض شده و پيغمبر رفت عيادتش و زنه ايمان آورد (خدا جون نفسم گرفت!) تو کتاب دينيتون خوندين. نه؟

حالا من به عنوان يک امام کون سياه، واسه اونايی که ميومدن اينجا فحشم ميدادن نگرانم. کسی آمارشونو نداره؟
جمعه، تیر ۰۴، ۱۳۸۹
انتقال خون (پا توی کفش "به اتّفاق")
- در شش ماه اخير رابطه ی جنسی پر خطر داشتيد؟
- خير.
- کلّاً در شش ماه اخير رابطه ی جنسی داشتيد؟
- خير.
- ميخوايد بکنمتون؟
- بله مچکّرم.
سه‌شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۹
...the grass was greener
شماها يادتون نيس... اون وقتا به فيلم پ.و.ر.ن.و و اينا ميگفتيم "فيلم س.ک.س.ی".

پ.ن: خان دايی جان! منظورم قبل از دورانيه که CD بياد. گرفتی؟
شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۹
دوران دبستان من تو شهرستانی گذشت که فلک هنوز جزو ملزومات کمک آموزشيش محسوب ميشد. شاگرد اوّل بودم و هيچوقت فلک نشدم. ولی هيچوقت نتونستم تصوير آرامش بخش معلّم کلاس اوّل برادرم رو به جای معلّم ترسناک خودمون بذارم.
بگذريم...
پروسه ی فلک کردن اينجوری بود که معلّم شاگرد درس نخونده ی بيچاره رو ميخوابوند زمين و رو به کلاس ميگفت "يکی بياد پاهای اينو نيگه داره!" و اون لحظه، لحظه ی تهوّع بود واسه من. لحظه ی کثيف دستاي داوطلبی که آنچنان مشتاق بالا ميرفتن که هر آن کتفشون ميخواست از جا در بياد!

واسه من، معلّمی که فلک ميکرد هرگز به اندازه ی شاگردايی که پای اون بيچاره رو بالا نيگه ميداشتن منفور نبود. تو همون ذهن بچگيم معلّم گوریل احمقی بود که قدرت داشت. که از اين قدرت مثل يه حيوون استفاده ميکرد. ولی اون کثافتا که پای همکلاسيشونو محکم و با افتخار بالا نيگه ميداشتن، در نظر من منفور ترين ها بودن.

امروز وقتی ميبينم از تلويزيون چيزايی مثل اين مستند ندا يا برنامه های کثيفی که در مورد "فتنه ی 88" ساخته شده پخش ميشه، ياد اون روزا ميفتم. من شايد بتونم منطق ماکياوليستی "حفظ قدرت به کمک دروغ و به هر قيمتی" رو درک کنم و روزی که خيلی هم دور نخواهد بود، برای اجرای عدالت - و نه انتقام - در حق صاحب قدرت سرنگون شده تلاش کنم. ولی نميتونم از عوامل سازنده ی چنين برنامه هايی متنفّر نباشم. در مورد اون ها، هنوز انقدر متمدّن نيستم. در مورد اونا هنوز هم تنها حس آرامش بخش واسه ام چيزيه تو مايه های "inglourious basterds". چيزی از جنس لذّت شهوانی پوست کندن و زجر کش کردن...
جمعه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۹
گودر رسماً شده شبيه اين ديد و بازديدای عيد. ميری ميبينی کلّاً يه جماعتی نشستن همه دست جمعی دپ زدن تو بلاگاشون يا تو نوتای گودرشون، بعد اين ميره تو نوت دپ زده ی اون يکی يه کامنت تيريپ درکت ميکنم و اينا ميده، بعد اين مياد پای پست اين بازديدشو پس ميده تيريپ اشک و خون قاطی... خو جمع کنين همتون برين يه دشتی صحرايی چيزی انقد بزنين سر و سينه تون خسته شين برگردين بخوابين ديگه!
یکشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۹
محمود به شهر ميرود
محمود! مامان ميری تلويزيون دس نکن دماغت. باريکلّا مامان باريکلّا...
ميدونی مشکل من با گزارشگر جماعت از کجا شروع شد؟ از زمان زيدان. اون دريبلی که ميزد و بعد از اون هر کی اون شکلی روی توپ ميچرخيد، اين فردوسی پور ميگف "دريبل زيدانی ميزنه". بابا به جان خودم ما تو کوچه از اين دريبلا ميزديم اون وقتا! يا هرکی پا عوض ميکرد رو توپ، اينا ميگفتن "مثل دنيلسون پا عوض ميکنه". اين که ديگه از دريبلای ساده گل کوچيکه برادر من!

کلّاً من با اين گرته برداری لفظ به لفظ از گزارشگرای خارجی مشکل دارم. چون اونا کف ميکنن شمام باس بکنين؟!

حالا چی شد اينو نوشتم؟ سر اين بوقای جام جهانی. بابا اينا به جان خودم همين بوق استاديومی های خودمونن! هيچ فرقيم ندارن با اینا. حالا هر بار وسط گزارش نميدونن چی بگن، زر زر ميکنن که "بله... صدای بوق های مخصوصی که تماشاگران به صدا در ميارن شنيده ميشه".

هیچم مخصوص نیس مسخره ها...
شنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۹
میبینی تو اين جام جهانی دنيا با چه عشقی به آفريقای جنوبی نگاه ميکنه؟ ديدی تموم شبکه ها به جای اسم آفريقای جنوبی، جوری لقب تیم ملّی فوتبالشون (بافانا بافانا) رو به کار ميبرن که انگار تيم ملّی خودشونه؟
آفريقای جنوبی شده مثل کسی که سالها تو سفر بوده و حالا برگشته. همه دلشون ميخواد بغلش کنن، ببوسنش، بزنن پشتش و بهش خوش آمد بگن. انگار دنيا ميخواد به مردم اونجا بگه "اگه ما اون همه سال بهتون پشت کرديم، اگه بهتون اخم کرديم، اگه اون همه سال هيچ جا راهتون نداديم و به حسابتون نياورديم، منظورمون حکومتتون بوده نه خودتون. شماها رو از ته دل دوست داريم!" يه جوری انگار دنيا آفريقای جنوبيو بغل کرده...

دوس دارم ببينم اون روزی که ايران آزاد شه، دنيا چه شکلی بغلمون خواهد کرد. واقعاً دوس دارم اون روزو ببینم...
جمعه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۹
practical philosophy 32
به آنچه هستيد خيانت کنيد. تنوّع هم چيز بدی نيست.


پ.ن: RSS بلاگ اون کنار هست. ولی اينجا هم ميذارمش. لطفاً فقط از همين استفاده کنين:
http://wc-wall2.blogspot.com/feeds/posts/default
چهارشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۹
آقا من زمان مدرسه يه سؤال فلسفی واسم بود که هيچوقت حل نشد. اونم اين بود که چرا وقتی ميگفتيم "آقا بريم دستشويی؟" يارو ميگفت "بايد زنگ تفريح ميرفتی!"
خوب مادرجنده من اگه اون موقع جيش داشتم که ميرفتم!

پ.ن: و يه شرم جاودان هم دارم. اونم اينه که جمله ی جواب رو هيچوقت نگفتم...
the points of no return
لحظه ی ارگاسم.
اونجا که جادّه ميپيچه و تو نميپيچی.
وقتی اس ام اس رفيق صميميتو اشتباهی به استاد پروژه ات سند کردی.
لحظه ی ول دادن بادی که قرار بوده يه چس بيصدا باشه.
وقتی shared item های يکی تو ليستت از 150، 160 تا رد ميشه.
دوشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۹
به يارو فيلميه گفتم چارشنبه های لعنتيو داری؟ گفت آقا نگير ها! آشغاله! من ديدمش. چار تا بچه جردن يه دوربين گرفتن دستشون همينجوری فيلم گرفتن. گفتم حالا عيب نداره. بيارش واسم منم ببینم. طرف یه جورایی بهش برخورد که حرفشو گوش نکردم. فيلمو که آورد، ازم پول نگرفت بالاش. خوش نداشت بالای فيلمی که از ديد خودش بی ارزشه، پول در بياره!
خداييش تحسينش کردم. در بی فرهنگی خودش آدم ثابت رأييه!

پ.ن بعد 3 روز: امروز يارو Iraq بهمن قباديو آورد واسم، پول اون قبليه رو هم ازم گرفت!
یکشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۹
خداييش کاش ميشد جام جهانيو يه دو ماهی به تعويق انداخت. اين ننه مرده ها همشون دارن مصدوم ميشن! ديگه به چه عشقی تماشا کنيم بازيا رو؟!
پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۹
سنجاقک خيس: پنج سال ديگه... يه درس 3 واحدی فحش پيشرفته ميگذرونه، ميشينه هفته اي 3 نوبت فحش خوااااار مادر ميده به هرکی که مياد کامنت بی ربط ميده واسه اش، بازم سر هر پستش از هر 4 نفر، يه نفر مياد کامنت ميده "عجيجم گل باقالی گيگولی شيپولی بلاگ آموزنده ای داری به منم سر بزن کامنت فراموش نشه اگه خواستی تبادل لينک کنيم بوس بوس".

پريود مغزی: چند حالت داره. يا چشمه الهامش ميخشکه، يه بلاگ ميزنه اسمشو ميذاره "يائسگی مغزی" توشم هيچی نمينويسه، يا اينکه کماکان خين و خينريزی ادامه داره... ولی چيزی که مسلّمه، آدم نميشه.

wasted
: تا اون موقع ديگه فارسی يادش رفته احتمالاً. با يه ارکستر 35 نفره آهنگ ميسازه ميذاره تو بلاگش، باز يه هفته بعد ميگه "فلوت پيکولو نوازم داره مياد. ميخوام ببرمتون کربلا!" بازم ما واميستيم ببينيم اين کی رضايت ميده کونشو هم بکشه، آهنگاشو يه سر سامونی بده، ما به صورت رسمی حالشو ببريم!

آفتوبه: تعداد o های آدرسش ميشه 17 تا. کم نمياره کلّاً. البته شايدم مذهبی شه، واقعاً خودش با دست خودش بالا سر آفتوبه اش بنويسه بسم الله الرحمن الرحيم، سر خلا باسن لخت!

خودم: خودم... در حال قضای حاجت، سنگ روزگار ميخوره به سرم. سنگ روزگارو ورميدارم باهاش کون گهيمو پاک ميکنم. سياهی هم که از کون ما نميره...
سه‌شنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۹
باباهه رفته واسه تخت خواب داداشه يه دونه از اين تشک فنری خفنا خريده، ديده من شاکی شدم، ميگه هماهنگ باشين هر دو تون از همين استفاده کنين ديگه!


پ.ن: يعنی خداشاهده هابيل و قابيل انقدر روشون به هم باز نبود که روی ما به هم بازه...
پ.ن 2: فنراشم خفن! يعنی به جان خودم اگه کسی بخواد گه خاصّی رو اين تشک بخوره، هر آن ممکنه از پنجره کنار تخت پرت شه بيرون!