ديفـال مستـراح
And God has the ability to cum over anything and anyone
دوشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۱
چس ناله
همخونه ای جديد از تبار پاک آرياييه. يا دست کم خود گوساله ش چنين حسّی داره. از عربا متنفّره، از سياها بدش مياد، به نظرش مالاييا بو ميدن و صد البته همونقدر از زبان انگليسی سر در مياره که يه گاو از تئوری اَبَر ريسمان ها. پول نداره. دست کم خودش در جواب من که بهش ميگم اين دمپاييای کوفتی منو نپوش يه جفت دمپايی بخر، اينو ميگه. ولی هر هفته ميره کازينو يه ديويست سيصد رينگت ميبازه و برميگرده. به جاش گشنگی ميده به خودش که بتونه خرج کازينوشو بده. معتقده چل و يه درصد ناسا ايرانی و ايرانی تبارن و خب تبعاً ناسا براش معنی نهايت علم و پيشرفت رو ميده. به عمرش با کاندوم سکس نکرده و - نميدونم چرا - اينو با يه جور افتخار خاص ميگه. انگار مردونگی باشه يا چه ميدونم يه همچه چيزی.

اون يکی همخونه م تقريباً ياد گرفته راه و رسم همخونگی رو. يا شايد من بهش عادت کردم. يه معصوميت حماقت بار حال به هم نزنی داره که دوست داشتنش - شایدم تحمّل کردنش - رو آسون ميکنه. تقريباً هيچ ايده ای نداره که اين درسايی که ميخونه چی ان. يه مدّت گير داد گيتار ياد بگيره، خسته شد، بيخيال شد، و الان گیر داده که بهش زبان ياد بدم. خدا به خير کنه.

سياها تو همسايگيمون استوديو دارن. تقريباً همشون مدّعی ان که پاس آمريکايی دارن ولی توجيه واضحی ندارن که با پاس امریکایی دقيقاً کنار اين جنگل گه گرفته چيکار دارن ميکنن. تو استوديوشون رپ و هيپ هاپ ضبط ميکنن شب تا صب. چون صب تا شب يا خوابن يا باشگاه بدنسازی. پنجره ی من احتمالاً صاف به استوديوشون - که طبيعتاً ساوند پروف نيست - باز ميشه. چون از ده يازده هر شب تا نه ده فردا صبحش بامب بامب بامب صدا آهنگاشون مياد. البته جز شنبه شب و يکشنبه شب که مطلقاً هیچ صدایی نمیاد. به هر حال مردم آزارا هم آخر هفته ها یا ميخوابن يا ميرن مهمونی.

دیگه... دلار گرون شده حوصله م به نهايت درجه ی ممکن سر رفته استادم پروژه ای رو که انجام داده بودم گم کرده و من رو انداخته خوابم به هم ريخته در بی پولی نزديک به مطلق قرار دارم نگرانی آينده و اينام که ديگه انقد مستمر شدن که گفتن نداره.

اينجوری ميشه که گاهی آدم فک ميکنه پيش خودش که دوران خدمت همچينام بد نبود در کل.

جمعه، تیر ۰۲، ۱۳۹۱
بابامون هر وقت سيکيم خياری يه وعده تخمی ای ميده بعد توش ميمونه، ميکنه توش. شاکی ام بشی ميگه بابا تو يه چی گفتی من خوشم اومد، منم يه چی گفتم تو خوشت بياد. تموم شد رف.

حالا ما چی؟ هر بار اومديم اينو بگيم لوزالمعده مون پيچ خورد.

سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۱
من آدم خيالبافيم. دست کم آدم خيالبافی بودم. هميشه تو فولدر موزيکام يه فولدر selection داشتم که توش پر آهنگايی بود واسه روزی که يه کافی شاپ باز کنم و اونا رو تو کافه ی خودم پخش کنم. هميشه تو درفت گوشيام تيکه جمله هايی داشتم واسه روزی که اونا رو بگنجونم تو ترانه هايی که خودم بگم و بخونم. تو گوشیم تيکه آهنگايی داشتم که با سوت ميزدم برا روزی که اون شعر ها رو باهاشونن بخونم. ذهنم پر خورده ريزايی بود واسه روزی که يه آپارتمان کوچيک اجاره کرده باشم و اونا رو اينور اونور خونه م بچينم...

الان؟ هيچ. هر چی خيال داشتم نفهمیدم کی، يه جايی اون وسطا گوشه کنارا جا موند.

چهارشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۹۱
تماشاگرنما - با هر تعريفی - يه وبلاگ فوتباليه. ولی توش از تحليل های هميشگی و اتو کشيده ی ژورناليستی خبری نيست. خودمون هم شايد دقيق ندونيم تو تماشگرنما به چه سمتی خواهيم رفت. ولی دست کم انقدر رو ميدونم که کسانی که توش مينويسن مسلّماً عاشق فوتبالن و حرف زدن از فوتبال. و وقتی ميگم فوتبال، يعنی هر اونچه که تو ذهن نويسنده های اين وبلاگ ربطی به هر شکل به فوتبال پيدا ميکنه. و اصولاً تو مغز ما چی به فوتبال ربط پيدا نميکنه؟

از این به بعد تو تماشاگرنما هم مینویسم. 

پ.ن: اوّلین پست تماشاگرنما رو محمّد (مدیر وبلاگ) نوشته. با خوندنش یه جورایی حال و هوای وبلاگ و مطالب توش دستتون میاد.
جمعه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۱

پرنده ی نيمه خودکار از معدود وبلاگاييه که بلنده پستاش و واسه خوندنش ثانيه ای ترديد نميکنم. هر بار هم پست جديد ميذاره با ولع ميخونم نوشته اشو. عذاب شيرينيه خوندن نوشته هاش و لذّت بردن ازشون و در عين حال حسرت خوردن به اينکه چرا من نميتونم چنين چيزايی بنويسم.
دستت درد نکنه پرنده.

چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۱

مزقونم دستم بود به راننده تاکسيه گفتم روبرو پارک پياده ميشم. گفت اجرا اينجاس؟ گفتم نه دايی. خونم پشت پارکه. گفت آها فک کردم مث قديم تو پارک اينا ساز ميزنين اجرا زنده س.
دلم ميخواس سيبيلاشو ماچ ميکردم.

دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۹۱

به نظرم بشر اونجا که به اين نتيجه رسيد که باس نظراتيو که احمقانه ميدونه با احترام رد کنه، راهو اشتباه رفت. رسيد به همينجای گند و گه مالی که الان رسيده. همين کسکش خونه ای (سلام پرنده) که سگ صاحابشو نميشناسه. همينجايی که تو باس بشينی من دار دار دار عن و گه بپاشم رو هر چی برات مقدّسه، تو ام هيچی نگی. که چی بشه؟ که پس فردا تو قار قار قار بلندگو بگيری دستت گوش منو پر کنی از استفراغ عقايد صد من يه غازت. که چی بشه ته تهش؟ که بشينيم افه ی چس بگيريم که ما دموکرات مسلکيم. ما چه ميدونم آزاد انديشيم. که نظر هرکی محترمه.

من هميشه گفتم، بازم ميگم، اين جمله احمقانه س که "نظر هر کس محترمه". نخير آقا! نخیر عزيزم! نخير جانم! نخير پفيوز! نظر هر کس "برا خودش" محترمه و اين حقّ منه که به هر نظری - جاش بذار اعتقادی، چيزی، کاری - که از ديد خودم احمقانه س توهين کنم.

رک و راست باس بپذیریم که اشتباه رفتيم آقاجان. اشتباه رفتيم. اونجا که گفتيم نظر هرکی محترمه اشتباه رفتيم. بشر اگه به جای اين  کسکش بازيا و ادا جنده طور در آوردنا سعی ميکرد به اونجا برسه که هر کی دلش خواست به هرچی که واسش احمقانه بود برينه، اگه به اونجا ميرسيد که صاف تو چش هم نيگا ميکرديم ميگفتيم فلانی من ريدم تو واو به واو هرچی گفتی و اون فلانی هم ميگفت باشه منم ريدم به خط به خط هر چی نوشتی، اگه به همچين نقطه ای ميرسيديم به جای اين نقطه ای که الان اومديم،
الان اگه هم دنيا جای بهتری نميبود، دست کم اين جور از يبوست در حال انفجار فحش آب نکشيده رنج نميبرد.