ديفـال مستـراح
And God has the ability to cum over anything and anyone
یکشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۲
شرکت جديد رو پدرزن معرّفی کرد. يعنی منو به اونا معرّفی کرد. مدير عاملش يکيه مث بقيه ی مديرايی که اينجا ميبينی. سلمونيشو رو سر کچل مردم ياد گرفته و حالا تنها سؤالی که به ذهنش ميرسه از آدمی که ميخواد استخدام کنه بپرسه اينه که چی شد ارشد نخوندی؟ يعنی بای ديفالت ارشد باس بخونی. همون جور که بعد از دبستان ميری راهنمايی دبيرستان، ارشدم باس بخونی. که چی؟ که بعد از نود سال درس خوندن بيای صفر کيلومتر بشينی اينجا کس موش چال کنی. حالا مهم نيس. تخمم. بردنم نشوندن تو يه دفتری تو کارگاه کنار يه مهندس هم سن و سالم که یه مدّت مثلاً training انجام شه بعد ببينن کجا ميتونن بتپونندم. تپوندن بهترين وصف حال استخدام شدن منه. پروژه تو عمليات تکميليه. نصف مهندسای خودشونم اضافين. منم قراره برم بشينم يحتمل نون مفت بخورم. و بر عکس اون چه دوس دارم به خودم تلقين کنم، اين نون مفت خوردنه همچين هم ناخوش آيند نيس. پروژه دولتيه، همه ميخورن، چرا من نخورم؟ به همين تباهی. کسشر. 
این مهندسه هم حرف نميزنه. از سنگ و علف صدا درمياد، از اين درنمياد. منم که کلّاً پرت. حتی نميدونم چی باس بپرسم چيو باس ياد بگيرم. اينم ميشينه جلوم پشت ميزش بی صدا. بی حرف. گاهی پا ميشه ميره يه چايی واسه خودش مياره و حتی يه بفرما نميزنه. ميخوام بگم يعنی در اين حد بی صداس. قراره من از اين چيز ياد بگيرم. چی ياد بگيرم؟ گه ياد نميگيره آدم اينجور. 
ميرم برا خودم تو کارگاه ول ميچرخم لا دس و بال کارگرا و اوستا کارا. مثلاً ميخوام با کار آشنا شم. کسشر. 
پسره هم که شرکت قبليه همکارم بود و به شدّت رو اعصابم رژه ميرفت احساس ميکنه رفيقيم. همه ی آخر هفته ها رو زنگ ميزنه که بريم بيرون بريم جاده بريم قليون. منم میپیچونمش هر بار. چه ميدونم والّا.

2 Comments:
Anonymous ناشناس said...
به خودم امیدوار شدم

Anonymous بین اتعطیلین said...
تو از پس این فضای تخمی بر میای